فکر سفر - امیرعلی نوری
فکر سفر
شاعر : امیرعلی نوری
من بفکر غزلی در خور چشمان توأم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی
من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی
فکر سفر
شاعر : امیرعلی نوری
من بفکر غزلی در خور چشمان توأم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی
من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی
عشق
شاعر : امیرعلی نوری
در مصافش غالبا مغلوب و دل افسرده ای
عشق هر کاری بخواهد را به قرآن می کند!
حال من
شاعر : امیرعلی نوری
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست
خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
فتنه ها افتاده بین روسری های سرت
خون به پا کردی ، ببین! دعوا سر موهای توست
کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست
یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست
فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر
لشکری آماده پشت برج و باروهای توست
شهر را دارد به هم می ریزد امشب، جمع کن
سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست
کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان و برقص
زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست
خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست
طلوع عشق
شاعر : امیرعلی نوری
در طلوع عشق می خواهم که مهمانم شوی
تا سحر در خلوتم مهمان دستانم شوی
پا گذاری در شب خالی و تنهای دلم
تا سپیده روشنایی بخش چشمانم شوی
گُر بگیرم در تبت از گرمی آغوش تو
در زمستان چون بهاران باغ و بستانم شوی
می نویسم از دو چشمت تا بدانی عاشقم
دوست دارم امشبی مست و غزلخوانم شوی
خواستم تا که بمانی در کنارم لحظه ای
باز یکبار دگر هم عهد و پیمانم شوی
"آمدی جانم به قربانت"، ولی در هر قدم
دل شکستی ، کاشکی اینبار درمانم شوی
دنیایم شدی
شاعر : امیرعلی نوری
غصه ی دنیا ندارم، چون تو، دنیایم شدی
حسرت فردا ندارم، چون تو، فردایم شدی
داده ام گلخانه ام را دست تو ای نازنین
باغبان ِ مهربان ِ جمله گلهایم شدی
ماه وخورشید و فلک،دیگر نمیخواهم که تو
روشنی ِ دلپذیر ِ روز و شبهایم شدی
بی تو تنهایی مرا، بدجور تنها کرده بود
آمدی،، دیگر حبیب قلب تنهایم شدی
همچو ماهی بودم و در حسرت آب روان
با وجودت خوب من، مانند دریایم شدی
غصه ا ی دیگر ندارم، در دل حسرت کشم
خط بطلانی به روی درد و غمهایم شدی
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود