بخش 4
ایا صیاد رحمی کن ، مرنجان نیم جانم را
بکن بال و پرم اما مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو ، مسوزان آشیانم را
به گردن بسته ای چون رشتة بر پای زنجیرم
مروت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را
به پیرامون گل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را
در این کنج قفس دور از گلستان سوختم، مُردم
خبر کن ای صبا از حال زارم باغبانم را
ز تنهایی ، دلم خون شد خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم داستانم را
من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ الفتی باشد شبانم را
اسیرم ساخت در دست قضا و پنجه ی دشمن
دچار خواب غفلت کرد از اول ، پاسبانم را
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۹ ساعت 15:24 توسط محمد مرفه
|
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود