بوی مسیحا - هوشنگ زاهدی

 

بوی مسیحا 

شاعر : هوشنگ زاهدی 

ز نفس هایِ خوشت بویِ مسیحا آید
دلِ غم دیده چه شادان به تماشا آید 

گلِ پژمردۀ دل بود که چشمش بر در
به تجلّی زحضورت چه شکوفا آید 

بشد اَر شورِجوانی ز فراقت آخر
به منِ پیر ز تو دولتِ برنا آید 

عجب ازعشق نباشدکه چویوسف نامی
به تمنّایِ دلش سویِ زلیخا آید 

متبلور که شد ازعشق دلی آن گردد
کز سلیمان به سبا هُدهُدِ خوانا آید 

دلِ شوریده که از بادۀ عشقت مستان
چه نیازی به بَرَش باده و مینا آید 

چه فرحبخش دلی عشق اَنیسش همه جا
که ز آن در دو جهان بویِ اهورا آید 

همه شب را به دعا زاهدیا کردی سر
که سلامت به بَرَت یارِ دلارا آید

جوانه ای در زمستان - فاطمه ادیبان راد

 

جوانه ای در زمستان 

شاعر : فاطمه ادیبان راد 

در این زمستان 

عجیب شوق سبز شدن 

در من شعله می کشد! 

بگذار جوانه زنم. 

این زمستان 

گرمترین فصل عمر من است... .

آرزو - حسین ایزدمنش

 

آرزو

شاعر : حسین ایزدمنش

صبورم که شاید تو را دوباره بینم
که روزی که دیدم من عاشق شدم

اسیری شدم که پای جان می ایستم
همه عمر در حسرت چشمانت زیستم

خوشبختم وقتی در نگاهت گم گشتم
چشمامو واس دیدنت کی بستم

من رفتم واست ترانه ها سازم
شمدونی آرزو ها کنارش کاشتم

چون خواندم تو نخواستی من ماندم
بغضانه من از عاشقانه هام کاستم

عاشقانه در انتظارت مث شمع سوختم
آرزو من فقط تو را خواستم

جمع کردم دلمو حال که شکستم
دراین حالم من بسی بی سامانم

من خستم با آن که می رقصم
تا این گونه لبخند به گونت آرم

آرزو آرزوی دیدن رویت دارم
تو قبول کن تا از این درد درآیم

لبخندی زن که آرزویش دارم
آرزوم چه زیبایی تو ماهم

ماه من چون تو باشی در کنارم
بغیر تو آرزویی من ندارم

کی جز تو فرشته ای سراغم
گل من گم گشتم ولی چه آرامم

آهسته دنبالت من بی تو بیمارم
نزدیکت احساس امنیت دارم

کودکانه احساسم شده رفتارم
که بگم هردم دوستت دارم

واس تو جانم بی تو بی تابم
آرزو تویی همه سامانم

تجلی زهرا - فردین کلهر

فردین کلهر

تجلی زهرا

شاعر : فردین کلهر

رمز آغاز غزل‌‌مرثیه‌ها یا زینب
کشف سِرِّ سَر سردار غزل با زینب

باز از دست خدا ساقی کوثر می خواست
ساغری ، تا که شود ، زینت بابا ، زینب

از همان لحظه که یاس نبوی را چیدند
می توان گفت که شد ام ابیها زینب

مژده آمدنش را که برادر می داد
گریه می کرد علی تا که مبادا ... زینب

پرچم آل علی تا به ابد پا برجاست
وسط معرکه چون برد به بالا زینب

فکر کردند علم دین به زمین افتاده است
قد علم کرد پس از غیبت سقا زینب

کربلا صحنه آوار بلا بود ولی
در شگفتم ز چه در چشم تو زیبا ، زینب

اگر از خطبه او دُرّ و گُهر می ریزد
تربیت یافته در مکتب مولا زینب

مِثل مادر مَثل عفت و معیار حجاب
این دلیلی است که صدیقه صغری زینب

دست را روی سرش معجر عصمت می کرد
آن زمانی که حیا رفت به یغما زینب

کربلا داشت که در قعر زمان گم می شد
پاک می شد خط این واقعه لولا زینب

درد هم خسته شد از این همه تکرار ولی
کوهی از صبر شد انگار سراپا زینب

تا که اثبات کند عشق خودش را به حسین
هدیه کرد آن دو جگر گوشه خود را زینب

بر لبش سوره انسان مترنم شده بود
خواند هفتاد و دو آیه سر نی ها زینب

بیت بیت غزلم نم نم باران می خورد
چشم چون دید در آن معرکه تنها زینب

آن قدر فاطمه در تو متجلی شده است
دست من نیست ، دلم گفت که زهرا ، زینب

نذر کردم غزلم را به تو تقدیم کنم
باز بر شاعر خود لطف بفرما زینب

بهار خانه ساهی - لیلا رنجبران

 

بهار خانه ساهی

شاعر : لیلا رنجبران

چشم هایت راببند!

دریا را خواهی شنید.

گوش هایت را بگیر!

پرنده را خواهی دید.

همین جا بمان

نفس ات را درسینه حبس کن!

می ترسم ،

این شعر نا تمام بماند....

-----------------

صراحت شکیب واژه ها

در دهان توست.

رویای هزار ترانه

از لب های تو!

فرو می چکد بر هزارآواز

--------------------------------

بیآغازبهار پنج فصل را

با ملودی آوازت

گلهای گیتار ،نت به نت شعر می شوند

از دکلمه ی جوهر و کاغذ

با انگشتان تو!

----------------------------------

رایحه ی خندهایت را بریز روی پیراهنم

پروانه ای از حنجره ات

آرام آرام می شکوفد از پیله اش

و بهار نارنج می دود

در رگ های خاکستر ی ام...