آواره - داود نصیری

آواره

شاعر : داود نصیری

هر چه بايد من كِشم از منتش بی غصه ام ده
اشك و غمهاي فراوان، گريه‌ي هر لحظه‌ام ده

همچوخاك كوي جانان، در كف پايش بريزان
هرچه خواهي گير امّا، از خـمش پيـمانه‌ام ده

درپي‌اش آواره‌ام‌كن دركوير خشك و سوزان
مژده‌ي وصلش بده، گر خواستي جـانانه‌ام ده

من که درچرخ نگون بی بهره ام ازجام ساقی
در خـرابـات بقـا ای آشـنا کـاشـانـه ام ده

سوختم در کارزار عشق و کَس يـاری ندادم
خسته تر از من نباشد، يـاوری مردانـه ام ده

آن صنم اشکم بديد و رخ گرفت از من وليکن
بعداز اين درقصر رويا بوسه اش مستانه ام ده

شاهدان عشق رفتند و کسی محـرم نمانده
گـرد شـمع روی جانـان فرصت پروانه ام ده

صبر را صبری دوباره بايد و از شام هـجران
تا سحرگاه وصالـش شعله ای صـد باره ام ده

ساده در فصل اقاقی نيست راهی تا به ساقی
بـارالها، در حقايق سينه ای بگشـاده ام ده

دلت را جا میگذاری - جواد شیخ الاسلامی

دلت را جا میگذاری

شاعر : جواد شیخ الاسلامی

مثل نوري بر زمين کورها پا مي گذاري
خوشه خوشه نور را اينجا و آنجا مي‌گذاري

دخمه دخمه مي‌روي پيدا کني بيمارها را
چشمه چشمه روشنايي را به دل‌ها مي‌گذاري

با عصايي، عاشقانه، مي‌روي راه بيابان
مثل عاشق‌هاي پيشين سر به صحرا مي‌گذاري

مي‌روي اين سو و آن سو؛ مي‌روي هر جا که گفت او
کي تو روي حرف حق امّا و آيا مي‌گذاري؟

مي‌روي پيش علي و فاطمه؛ -راهي ندارد،
بر که مي‌گردي دلت را پيش‌شان جا مي گذاري-

احترام دخترت را مثل قرآن داري، او را
بر فراز شانه‌ها بالاي بالا مي‌گذاري

ما همه آن روزها را دوست داريم و تو امشب
حسرت آن روزها را بر دل ما مي‌گذاري

غزل - حسین احسانی فر

غزل

شاعر : حسین احسانی فر

در خانه ی ما یار اگر نیست مهم نیست
امشب خبری گر ز سحر نیست مهم نیست

آب از سرِ این کاسه ی صبرم که گذشته
پیمانه پر از باده اگر نیست مهم نیست

وقتی که سرِ شمع هم از تاب و تب افتاد
گر در دلِ پروانه شرر نیست مهم نیست

من چشم به در دوخته بودم که بیاید
چشمِ من اگر در نخِ در نیست مهم نیست

هرچند شب افتاده چو ویروس به جانم
جانم اگر امشب به خطر نیست مهم نیست

بیمارِ شفا یافته ی این شبِ تارم
حالا خبر از قرصِ قمر نیست مهم نیست

فارغ ز همه گشته ام و شعر سرودم
در شعرم اگر هیچ هنر نیست مهم نیست

میلاد دو شاه - جواد مزنگی

میلاد دو شاه

شاعر : جواد مزنگی

مهمانی نور است و گل و شاخ نبات

میــلاد دو شــاه مستـجاب الدعوات

همراه سلام و عرض صدهــا تبریـک

بر صــادق و جــد او محمـد صلــوات

تقدیم به پیامبر مهربانی ها - حسین سنگری

تقدیم به پیامبر مهربانی ها

شاعر : حسین سنگری

سکوت عقربه ها را زمان به وجد آمد
حضور سبز تو را آسمان به وجد آمد

قدم گذاشتی آهسته در دل دنیا
جهان به شوق در آمد، جهان به وجد آمد

همین که نام تو را بادها پراکندند
نه چشم و گوش، که حتّی زبان به وجد آمد

اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان
به گوش خویش شنیدم اذان به وجد آمد

ستاره ها که به پایت به سجده افتادند
از این خبر همه ی کهکشان به وجد آمد

کرانه های زمین از محبتّت پر بود
کران کران همه ی بی کران به وجد آمد

در انتظار تو خشکیده بود باغ جهان
تو آمدی و جهان ناگهان به وجد آمد