آواره - داود نصیری
آواره
شاعر : داود نصیری
هر چه بايد من كِشم از منتش بی غصه ام ده
اشك و غمهاي فراوان، گريهي هر لحظهام ده
همچوخاك كوي جانان، در كف پايش بريزان
هرچه خواهي گير امّا، از خـمش پيـمانهام ده
درپياش آوارهامكن دركوير خشك و سوزان
مژدهي وصلش بده، گر خواستي جـانانهام ده
من که درچرخ نگون بی بهره ام ازجام ساقی
در خـرابـات بقـا ای آشـنا کـاشـانـه ام ده
سوختم در کارزار عشق و کَس يـاری ندادم
خسته تر از من نباشد، يـاوری مردانـه ام ده
آن صنم اشکم بديد و رخ گرفت از من وليکن
بعداز اين درقصر رويا بوسه اش مستانه ام ده
شاهدان عشق رفتند و کسی محـرم نمانده
گـرد شـمع روی جانـان فرصت پروانه ام ده
صبر را صبری دوباره بايد و از شام هـجران
تا سحرگاه وصالـش شعله ای صـد باره ام ده
ساده در فصل اقاقی نيست راهی تا به ساقی
بـارالها، در حقايق سينه ای بگشـاده ام ده




گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود