جای مأوایش - فرنگیس رزمی نژاد

جای مأوایش

شاعر : فرنگیس رزمی نژاد

ندانــم از که جویـــم جــای مأوایـش

هزاران بوســـه تقدیــم سر و پایـــش

به کنج جمکـران عزلت گزینم خوش

کـه شایــد بنگـــرم رخسار زیبایــش

بار دیگر دلم آمد که کند خدمت تو - ایوب محمودی

بار دیگر دلم آمد که کند خدمت تو

شاعر : ایوب محمودی

بت پرستم اگـــــــــــرم کــفر بود طاعت تو
بار دیــگر دلــــــــــــم آمد که کند خدمت تو

حرف من گـرچه به گوش تــو نیاید شیرین
من سراپا همه گـــــوشم، شنـوم صحبت تو

بارها این دل بیمار من از عشــــق شکست
دل شکستن شده امـــــــروز مگر عادت تو؟

شیشه پنجــــــره را کودک همسایه شـکست
تا به هم ریزد از این پنـــجره ها، خلوت تو

دعوت عشق مرا گرچه تو رد خواهی کرد
آرزویم شده یکبـــــــــــــــار دگر دعوت تو

طاقت من که از این زمزمه لبریز شده ست
چشم امیــــــــــــــد من اما به تو و طاقت تو

گرچه رفتی به سراپــــــــــرده خاکی جهان
همچو اکســــــــــیر جوانیست مرا تربت تو

تو نگه دار دلا حــــــرمت این عشق که باز
طاقتم نیست که انکـــــــــــار کنم حرمت تو

حسرت عشق تو مانــــــــی به دلم ماند ولی
آه کاین عشق نبوده است به جـز حسرت تو

دلبر - همایون ایماق

دلبر

شاعر : همایون ایماق

مــرا یکـــدم ببـــرد بــــاد صبا
بســـوی آن دلبــر شیـــرین صدا

ببـــردم دست خـود بـه چهـره اش
چـه خـوب مـی کـرد ناز و اداء ها

وصــــل گیســـویش را بپوشـانم
مـرا دیـــده نمـی خـواهد کسـی را

لــب هــا گشــــودم نـزد رویش
نمــی خواهد چـون گــوید بـه فردا

تحفـــهء شیرینم بــه وی سخنست
خـم مـــژهء او مــی کـرد جلـوه ها

نمــی دانــم چـه بایـد کـرد با دلبرم
لب بـه لب میگـذارم و گــویم صنمـا

آفــرینا بـــاد را چــون وصل کــرد
ناگهــان بــود که گرفت بـوسه مرا

شـاد و زفــــت و حیـــران کــرد
میدهم چـــون تحفــه را لیک چرا؟

تـا که کنـم بـوسه بـه لـب شرینش
میـدهم تحفه را بـه آن دلربا و دلبرا

اکنون که همایون را مجنـون کـردی
لیلـی کجاست چو تـویی لیلـی مـرا

باید که در این عشق سزاوار بمیرم - اردشیر بزرگ نیا

باید که در این عشق سزاوار بمیرم

شاعر : اردشیر بزرگ نیا

امروز که با عشقِ تو ای یار ، امیرم
باید که در این عشق ، سزاوار بمیرم

اکسیرِ جوانیِ من از چشمِ تو جوشید
ای دلبرِ من هیچ مپندار که پیرم

این چهره ی من حاصلِ جادوی زمان است
چون در کفِ این دیوِ ستمکار اسیرم

این حکمِ خلاص است که اسرار تنت را
هر لحظه به صد بوسه و تکرار بگیرم

آنقدر سرافرازم از این بوسه که انگار
در پهنه ی ایرانِ خشایار ، وزیرم

از شربتِ چشمانِ تو آن شب که چشیدم
از مسجد و از میکده انگار که سیرم

شکرانه ی این عشق ، نماز است و عبادت
باید بروم روزه ی بسیار بگیرم

زندگی - پارسا راد

زندگی

شاعر : پارسا راد

همه ی زندگیه من

شده عاشق نگاهت

میزنه سر به بیابون

می گیره سراغ بارون

اون همه هستیشو داده

که تو باشی در کنارش

این همه اشکای بارون

همشون شدن گواهش

گله کرده از زمونه

که باشه واسش بهونه