ویژه نامه محرم - خیمه گاه پنجم - حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

در پنجمین شب از ماه محرم ، شب منتسب به حضرت عبدالله (ع) پسر امام حسن (ع) ، اشعاری از شاعران رو برای شما عزیزان آماده کرده ایم که امیدواریم از خواندن اشعار لذت ببرید

ثواب نحر گلو - وحید قاسمی

ای مزرعه زخم - حسن لطفی

فرصت خوب پریدن - علیرضا لک

طرح معما - احسان محسنی فر

بچه شیر جمل - علی اکبر لطیفیان

عمه تماشا می کند - قاسم نعمتی

من هنوز نمردم - محسن عرب خالقی

طرح معما - احسان محسنی فر

طرح معما

شاعر : احسان محسنی فر

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقغه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه محیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هرچه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت

ثواب نحر گلو - وحید قاسمی

ثواب نحر گلو

شاعر : وحید قاسمی

عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب ِ عمامه ی تو دعوا بود

به سختی از وسط نیزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمی جا بود!

ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب می شد اگر مشك آب سقا بود

زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود!!!

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جایزه ی بردن سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند
من آمدم سوی ِ گودال، عمه تنها بود

بچه شیر جمل - علی اکبر لطیفیان

بچه شیر جمل

شاعر : علی اکبر لطیفیان

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد

هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست

حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست
ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد
از همه کوچکترم چه فایده دارد
حبس شدن در حرم چه فایده دارد

عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است
دور عمو را ببین چقدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها
زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آنطرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
عمه برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیرهای جدا شده را دید
روی تنش زخمهای وا شده را دید
دور سرش چند مرد پاش ده را دید
در بدنش نیزه های تا شده را دید

یابن خبیثه چرا به سینه نشستی
روی حسینیه ی مدینه نشستی

ای مزرعه زخم - حسن لطفی

ای مزرعه زخم

شاعر : حسن لطفی

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم