زندگینامه سیما یاری

"برای جستجو در اشعار سیما یاری کلیک کنید"

سیما یاری

مهمترین ویژگی شعرهای سیما یاری سادگی آنهاست. مثلا در شعر بسیار کوتاه سعادت دو واژه ابلیس و خیانت این بار معنایی تازه را هوشمندانه بر دوش می کشند. در مجموع سیما یاری را می توان شاعر امپرسیون نامید. یکی از مهمترین آثار این شاعر منظومه بینایی در کتاب کلید است.

  اشعار سیما یاری

یک غزل

 

از در درآ درآ که دلم بی قرار توست
گلزار من شکفته ی ابر بهار توست

ای روشنایی سحر ای لطف صبحدم
بیدار چشم شب همه در انتظار توست

پنهان نمی شوی که تویی نور آفتاب
در پرده ای و ماه همان پرده دار توست

در پرده تیغ آتش خورشید کی ش؟
در این کبود سرد شکاف از شرار توست

اجر شکیب دشت بر ایام سرد دی
گل خند و خنده های بلند هزار توست

ای گوهری دل که تویی هان نگاه کن
این آبدار لعل دل من نثار توست

گل بود

 

سهمی نبرد از بارش باران
و رود
بدرود گفتش
رویید و رویانید
بر پیکر خود
خارهای تیز زهر آلود را کاکتوس
کاکتوس طعمه خوار
در شوره
زار خشک
گل بود اگر می بود باران
گل بود اگر با رود می رویید

چیز

 

آتش زدم بیا
از پشت دکه مرد فریاد می کشید
بر دکه چیده بود
یک مشت خرده چیز
دو ران و یک گردن
پا
سر تراشیده با چشم های باز
قلوه
جگر
و یک دل کوچک
که شرحه شرحه بود
و زیر هر چیز
از جای رگ هاش
خاموش خون می ریخت
از پشت دکه آه فریاد می کشد
چیزی بدون چشم
چیزی بدون پا
چیزی بدون قلب

میوه ممنوع

 

با واژه هایی مبتذل
بر روی پوچی های کاغذ می نویسم
دوستت دارم
بی آن که مثل وقت های پیش
از خود بپرسم
دوستی چیست ؟
همساه
ها در خواب هستند
در حول و حوشم هیچ کس نیست
گویی نگویی سرخوشانه حالنی دارم
وهمی مرا برداشته
انگار آزادم
نفرین به ت ابلیس هشیاری
نفرین به نظم هر چه باقی
امشب ولی اینجا نشانی از بقا نیست
از لای کاشی ها صدای موش می آید
موشی که دارد نقب می
سازد
از شیر آب آشپزخانه
یک آبشار تند جاری ست
و روی شعله توی کتری
بلبلی آواز می خواند
تا صبح اما یک نفس باقی ست
یک ساعت از آزادی خود بودنم پنهان
یک ساعت از با خویشی سوزان
تو راستی
آیا کسی را می شناسی
که در خیال و خواب های خود
هر گز نخورده میوه ی ممنوع را
یا زیر بالش های شب
پنهان نکرده گوشه ای از قلب را ؟
مثل تو صد هزاران آدم دیگر
من دست در دستان ابلیس
در صفحه ی یک ساعت بی عقربه
یک بار دیگر می نویسم جمله را
آن جمله را
یک بار دیگر
وقتی که روز از راه می آید
با وصله های سست پوسیده
با صد هزاران قلب پنهان
در زیر بالش های نم دیده
آن وقت آن وقت
من پاره های کاغذ خط خورده ای را تند و لرزا ن
در جویبار پشت دیوار حیاطم
پرتاب خواهم کرد
اما ببین
تا پیش از آن
تا وقت باقی ست
یک بار دیگر
باز هم
یک بار دیگر
باز