زندگینامه امیرخسرو دهلوی

"برای جستجو در اشعار ليلی و مجنون اثر امير دهلوی کليک کنيد"

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی عارف و شاعر بزرگ پارسی‌گوی هند در سال ۶۵۱ هجری قمری در دهلی متولد شد. پس از کسب معلومات به شاعری پرداخت و در دربار پادشاهان هند تقرب حاصل کرد. وی از موسیقی نیز بهرمند بوده و از موسیقیدانان مشهور زمان خود به شمار می‌رفته است. وی در نظم و نثر استاد بود و آثار بسیاری از خود باقی گذاشته که ازجمله آنها دیوان قصاید و غزلیات اوست. علاوه بر آن خمسه نظامی گنجوی را نیز استقبال کرده و آن را جواب گفته است. وی سرانجام در سن هفتاد و پنج سالگی در سال ۷۲۵ هجری قمری در دهلی وفات یافت.

  اشعار لیلی و مجنون

بخش ۱ - باسم الملک الوهاب


ای داده به دل خزینهٔ راز
عقل از تو شده خزینه پرداز
ای دیده گشای دوربینان
سرمایه دهٔ تهی نشینان
ای تو به همین صفت سزاوار
نام تو گره کشای هر کار
ای جلوه گر بهار خندان
بینا کن چشم هوشمندان
ای جان به جسد فگنده‌ئی تو
هر کس که به جز تو، بندهٔ تو
اندیشه بهر بلندی و پست
بگذشت و نزد به دامنت دست
پس در ره تو ز تیزهوشی
بیهوده بود سخن فروشی
آن به زنیم سر، خرد را
اقرار کنیم ما عجز خود را
با تو نه سخن رفیع سازیم
نادانی خود شفیع سازیم
داننده تویی بهر چه رازست
سازنده تویی بهر چه سازست
کاری که خرد صلاح آن جست
موقوف به کار سازی تست
قفل همه را کلید بر تو
پنهان همه پدید بر تو
لطف تو انیس مستمندان
قهر تو هلاک زورمندان
گر لطف کنی و گر کنی قهر
در هر دو بود ز مرحمت بهر
همواره در تو جای من باد
توفیق تو رهنمای من باد

بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات


ای عذر پذیر عذرخواهان
عفو تو شفیع پرگناهان
خسرو که کمینه بندهٔ تست
در هر چه فتد افگندهٔ تست
آنرا که تو افگنی بهر زیست
بر داشتنش به بازوی کیست
بدار ز خاک ره که پستم
از دست رها مکن که مستم
هر چند تن گناه پرورد
در حضرت قرب نیست در خورد
با این همه گر پذیری این خاک
نقصان چه بود به عالم پاک
از یاد خودم کن آن چنان شاد
کز هستی خود نیایدم یاد
تا جان بودم امیدوارم
کز شکر تو دل تهی ندارم
خواهم به ستایش تو بودن
من خود چه توانمت ستودن
هم تو دل پاک ده زبان هم
در مدحت خویش و بلکه جان هم
به گر ندهی، بهیچ سانم
آن جان، که به خویش زنده مانم
جانیم ده، از خزینهٔ بیش
کم زنده به تو کند، نه از خویش
گیرم که نه‌ام به لطف در خور،
آخر، نه که بنده‌ام برین در؟
گر رحمت تست بر نکو زیست،
رحمت کن بندگان بد کیست؟
آخر نه گلم سرشتهٔ تست؟
نیک و بد من نبشهٔ تست؟
جرمم منگر، که چاره‌سازی
طاعت مطلب، که بی نیازی
گر عون تو رحمتی نریزد،
از طاعت چو منی چه خیزد؟
فردا که ز بنده راز پرسی
ناکرده و کرده باز پرسی
چون می دانی، بکارسستم
شرمنده مکن، بساز جستم
از رحمت خویش کن درم باز
بی آنکه ز کرده پرسی‌ام باز
زان گونه به خویش ده پناهم
کز گنج تو خواهم آنچه خواهم
زینسان که امیدوارم از تو
خواهش، بجز این، ندارم از تو
کان دم که دمم ز تن بر آید
با نام تو جان من برآید
در حجلهٔ قدس بخش جایم
تا با تو به جانب تو آیم
آن راه نما به من نهائی
کاندر تو رسم، دگر تو دانی
در قربت حضرت مقدس
پیغمبر پاک رهبرم بس

بخش ۳ - نعت خاتم انبیا که لوح محفوظ نگین راستین اوست، و کلام الله نقش نگین او، زین الله خاتم امورنا،


شاه رسل و شفیع مرسل
خورشید پسین و نور اول
جاروب زنان بارگاهش
ازپر فرشتهٔ رفته راهش
شمشیر سیاستش سرانداز
شمشیر زبانش گوهر انداز
خورشید به نیلگون عماری
دربان درش به پرده داری

بخش ۴ - در طیران آن سیمرغ قاف قران سوی سواد ما زاغ با طاوس سدره یمد لله ظلها علینا


فرخنده شبی که آن جهان گیر
از نطع زمین شد آسمان گیر
برخاست ز خوابگاه این دیر
در مرقد چرخ شد سبک سیر
برداشت ازین خرابه محمل
در منزل ماه کرد منزل
ز آنجا به طریق تاجداری
بنشست به دومین عماری
ز آنجا بسر بلندی بخت
شد تخت نشین سیمین تخت
ز آنجا که رسید بر چهارم
شد خواجهٔ آن خجسته طارم
ز آنجا چو ز بر کشید رایت
شد والی پنجمین ولایت
ز آنجا چو بلند بارگه گشت
شبها ز ششم شکارگه گشت
ز آنجا چو نمود بیشتر جهد
شد مهدی خاص هفتمین مهد
ز آنجا چو شد آن طرف روانه
شد خازن هشتمین خزانه
ز آنجا چو پرید بر نهم بام
و آزاد شد از شکنج نه دام
بازار جهت گذاشت بر جای
بنهاد به نطع بی جهت پای
سر ز آن سوی کاینات بر کرد
ملک ازل و ابد نظر کرد
بست از دو دوال بند نعلین
شهبند غرض به قاب قوسین
دید آنچه عبارتش نسنجد
در حوصلهٔ خرد، نگنجد
دید ار خدای، دید بی غیب
گفتار ز حق شنید بی ریب
ز آن گفت و شنید بی کم و کاست
هم گفتن و هم شنیدنش راست
کرد از کف غیب شربتی نوش
کز هستی خود شدش فراموش
با بخشش پاک بندهٔ پاک
آمد سوی بنده خانهٔ خاک
پس داد بهر خجسته یاری
ز آوردهٔ خوبش یادگاری
بودند همه ز سینهٔ پر
جویی هم از آن محیط پر در
بوبکر بغار هم قدم بود
فاروق به عدل محترم بود
و آن حرف کش جریده پرداز
با خازن علم بود هم راز
هر چار چو هشت باغ بودند
پروانهٔ یک چراغ بودند