می فهمد - رسول پیروزی

 

می فهمد

شاعر : رسول پیروزی

خاطرات روزهای تلخ را،مردی پر از دلشوره می فهمد
شکنجه به زیر دست را،انقلاب پر از دلشوره می فهمد

آنکس که نفس داد و آبرو خرید،لحظه ای دم نزد
سرفه های در منجلاب را،شیمیایی پر از دلشوره می فهمد

آن کس که تبعید شد و خنده ز لب برنداشت
روح الله الخمینی کبیر را،انقلاب پر از دلشوره می فهمد

با یادگاری که از او باقی ست در این خاک پر طینت
از یادگارش رهبر فرزانه را،مردی که شد بیگانه با دلشوره می فهمد

درد پسر جانگداز بود در ره عشق و امید و خاطره
درد های خاندان احمدی را،مادری شیرانه با دلشوره می فهمد

بوالعجب گویم از این مستانگی و دلبری و عاشقی
بانگ های کلنا عباس را،عاقل پر از دلشوره می فهمد

به آخر میرسد نغمه های غم انگیز و دلخراش من
کین نغمه خوانی با زبان عشق را،زاهد بی آلایه با دلشوره می فهمد

قیصر - محمدعلی ساکی

 

قیصر

شاعر : محمدعلی ساکی

روان ونغز و عالی شعر قیصر
وتندیس زلالی شعر قیصر

سرود نخل ها ولاله و سرو
شمیم عطر شالی شعر قیصر

گریه کنم - امیر وحیدی

 

گریه کنم

شاعر : امیر وحیدی

مرا به ياد بياور كه زار گريه كنم
به شوق آمدنت بى قرار، گريه كنم

مرا به نام خودت با غزل صدايم كن
كه من به نام خودم انتظار، گريه كنم

مسيرِ آمدنت را چقدر دوره كنم؟!
چقدر جان بِكٓنٓم؟!...بى مزار، گريه كنم

چگونه رد شوم از روزهاى بعد از تو؟
چگونه پٓر بكشم؟!... بى حصار، گريه كنم

چقدر خواب تبر؟! زخم هاى پى در پى
به شوق تازه شدن در بهار، گريه كنم

چقدر سازِ مخالف شوم به هر بزمى؟
به زخمه هاى غم انگيز تار، گريه كنم

و باز مثل غزل هاى نيمه كاره ى خود
نٓفٓس بگيرم و قبل از فرار، گريه كنم

غروب ها بنشينم درون خود، تنها
غريب و بى كس و بى غمگسار، گريه كنم

دوباره مصرع آخِر، دلم گرفته عزيز
بيا كه تا لبِ ريل و قطار، گريه كنم

ترانه قشنگ - عاطفه خاکسار

 

ترانه قشنگ

شاعر : عاطفه خاکسار

تو ترانه قشنگی که دلم تو رو سروده
تو همون حس عجیبی قلبمو ازم ربوده

تو همون بهار عمری تو که باشی غم ندارم
اینهمه ازت میخونم بمون و تنها نذارم

قلب و روح و جسم و جونم همه از چشات میخونه
تو نباشی مگه میشه قلبم آروم نمیمونه

میمیرم برات عزیزم دل من آروم نداره
وقتی نیستی درد و غصه بارونه واسم می باره

عشق من بمون کنارم وقتی هستی زنده هستم
میمیرم یه لحظه دور شی تو بمون همیشه پیشم

آغوش - مژگان بوربور

 

آغوش

شاعر :مژگان بوربور

آغوشت را

تمدید کن؛

انقضای من،

رو به پایان است...