لبخندزنان
زیباومه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۹/۲۷ ساعت 17:27 توسط محمد مرفه
|
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود