پیرمرد نابینا - حامد برزگر
پیرمرد نابینا
شاعر : حامد برزگر
جواهر می فشانند خلق
زیر پای خالق دهر
و لمیده بر کنجی
فاسقی زیباروی
دلق می لغزد
به روی چین دامن این زن
چتر شهوت بر سر
زیر پایش جوی
عسل و خون
جز این نیست که چنان است
چکمه تا سر زانو
و بالهای به پشت خوابیده اش
از آسمان قطره قطره
خون آبه می بارد
درد رعد
ردای خاکستری که به چنگگ می آویزد
وچند روز دیگر زمانه پیامبری خواهد زائید
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۹ ساعت 20:12 توسط محمد مرفه
|
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود