همراه

شاعر : محسن متین وفا

به همراهم نمی آیددوپای خسته سایه
زخورشیدی که می باردبه زیر چتر پیرایه

ردیف واژه های بی هدف برکاغذ کاهی
مراتاراج کرده پوچی افکاربی پابه

زقاب پنجره ذل می زنداندوهگین برمن
گل شاخه بریده داخل گلدان همسایه

درونم کودکی باچشمهای خیس جامانده
که دستش رابگیردگرمی دستان یک دایه

تمام لحظه های باشکوه زندگانی را
زدم چوب حراجی من به یک لبخند بی مایه