سرما - محسن متین وفا
سرما
شاعر : محسن متین وفا
کاش می شد زپشت ابر خیال
می رسیدی به زیر چترمحال
می نشستی کنارم ازسرما
قهوه یی گرم وخواهش یک فال
عاشقانه اشاره ای باچشم
رفتن ازمرزسردی امسال
دست هایت به گرمی بوسه
گونه هایت به پشت گرمی شال
سرما
شاعر : محسن متین وفا
کاش می شد زپشت ابر خیال
می رسیدی به زیر چترمحال
می نشستی کنارم ازسرما
قهوه یی گرم وخواهش یک فال
عاشقانه اشاره ای باچشم
رفتن ازمرزسردی امسال
دست هایت به گرمی بوسه
گونه هایت به پشت گرمی شال
بوی سفر
شاعر : محسن متین وفا
بوی سفر تمام هوارا گرفته است
دیوارها و پنجره ها را گرفته است
این روزها شبیه هوای گرفته ای
بغض فراق، سینه مارا گرفته است
غربت، رفیق صادق نزدیک تر به من
حجم تمام فاصله هارا گرفته است
تأثیر یک نگاه به هنگامهء وداع
جای تمام زمزمه ها را گرفته است
جایی برای قطره اشکی نمانده است
اندوه پیش ازاین همه جاراگرفته است
تنهادلیل صبرمن این آب و آیه هاست
حالاکه کوچه عطردعا را گرفته است
یاد تو
شاعر : محسن متین وفا
یادتو چایی تلخیست که چون قند نشسته
ردلبهای توبرگوشه فنجان شکسته
کاش رودسحراز چشم توجاری شودامشب
نزنم تکیه براین بالش افسرده وخسته
نفس صبح که ازپنجره برروی توریزد
رقص افتدبه غزل خوانی گیسوی نبسته
بازشب خاطروآرامش من رازده برهم
به خیال توکه درخاطرم آرام نشسته
آماده ام برای گذشتن
شاعر : محسن متین وفا
خـط نـگاه روشـن و فـریـاد یـک شهاب
خاموش شدستاره وبـگذشت باشتاب
یـک جـام زنـدگی هـمه بـرکـام زندگی
تـا قـطـره هـای آخـر مـستـانـه شـراب
می لرزم ازهراس گذشتن زراه سخت
سـرمـا رسـیـده تـا نـفـس گـرم آفـتاب
مـن را بـگیـرسـخت درآغـوش خـود ویا
بـرحال و روز مـنجمدم لـحظه ای بتاب
آمـاده ام اگـرچـه مـرا مـی بـری ولــی
آرام تـر کـمی بـنشـین راحـتـی بـیـاب
انـگارخــسته ای تـو از این راه دیرباز
من می روم بیاتودمی جای من بخواب
دوستت دارم و تو ای کاش ...
شاعر : محسن متین وفا
گــر کـه رســـوای زمـــانــم آبـــزیـــرکـــاه نه
سربـه راهـم کـرده بـرراهی که پربی راه نه
سـیـم قـلـبـم وصـل بــرآیـیـنـه رویـت شـده
غـیـراوخـالـیـست خـالی بـنـد خاطرخواه نه
جـزبـه او دل رانـدادم پـیـش هـرکـس درگرو
حرمتش راحفظ کن قلب است این بنگاه نه
هرچه توگفتی نفهمیدم که می فهمی مرا
بـعد فـهـمـیدم کـه اوفـهـمـید و من آگـاه نه
مـانــدگاری درنـگاه تــو بــرایـم یـک دعـاست
دوسـتت دارم و تــو ای کــاش بــا اکــراه نه
عـاشـق روی تــو مـن مـانـند یـک مرغ چمن
روی خـود ایـن گاه بـرمن کن گُلم آن گاه نه
چشم بـستم تـاکه درخوابم تورویایی شوی
لـحـظه ای دیــدم و از خـوابـم پـریـدم، آه نه