دوستت دارم و تو ای کاش ...

شاعر : محسن متین وفا

گــر کـه رســـوای زمـــانــم آبـــزیـــرکـــاه نه
سربـه راهـم کـرده بـرراهی که پربی راه نه

سـیـم قـلـبـم وصـل بــرآیـیـنـه رویـت شـده
غـیـراوخـالـیـست خـالی بـنـد خاطرخواه نه

جـزبـه او دل رانـدادم پـیـش هـرکـس درگرو
حرمتش راحفظ کن قلب است این بنگاه نه

هرچه توگفتی نفهمیدم که می فهمی مرا
بـعد فـهـمـیدم کـه اوفـهـمـید و من آگـاه نه

مـانــدگاری درنـگاه تــو بــرایـم یـک دعـاست
دوسـتت دارم و تــو ای کــاش بــا اکــراه نه

عـاشـق روی تــو مـن مـانـند یـک مرغ چمن
روی خـود ایـن گاه بـرمن کن گُلم آن گاه نه

چشم بـستم تـاکه درخوابم تورویایی شوی
لـحـظه ای دیــدم و از خـوابـم پـریـدم، آه نه