زندگینامه محمد قهرمان

"برای جستجو در اشعار محمد قهرمان کليک کنيد"

محمد قهرمان

محمدرضا شفیعی کدکنی در مورد محمد قهرمان مى گويد: «دراين خصوص حتى مرحوم ملك الشعرا بهار آن خصوصيت يك شاعر محلى را به صورت كامل ، آن گونه كه قهرمان دارد ، ندارد . درباره تحقيقات ادبى درباره سبك اصفهانى نيز بعد از شادروان اميرى ، فيروزكوهى و گلچين معانى ، هيچكس جز قهرمان نتوانسته است به اين پهنه گسترده خدمت كند .» اين سخنان را شفيعى كدكنى در مراسم نكوداشت قهرمان گفت و در همين مراسم ، كتاب هاى «پردگيان خيال» (ارج نامه محمد قهرمان) ، «حاصل عمر» (مجموعه شعرهاى محمد قهرمان) و «شناخت نامه محمد قهرمان» نيز رونمايى شد . همزمان با آيين نكوداشت قهرمان در مشهد ، يك لوح فشرده از اشعار محلى اين بومى سراى نامدار خراسانى ، با صداى خود او منتشر شد . به راستى كه سبك هندى در شعر فارسى را اين روزها و سالها ، محمدقهرمان به تنهايى پاس داشته و اعتبار بخشيده و شعرا و بازتاب بخشى از سنت شاعرانگى ايرانى و پاسداشت او اعتباربخشى به بخشى از فرهنگ وسيع زبان پارسى است و از سنتهاى ديرينه ادب و هنر ايرانى ، در وجه خلاق آن پاسدارى كرده است .

  اشعار محمد قهرمان

داغ امید به دل ماند و تحمل کردیم

 

داغ امید به دل ماند و تحمل کردیم 

آرزو مرد شنیدیم و تجاهل کردیم

 

کاسه ی صبر عجب نیست که لبریز شود

زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم

 

بلبل فصل خزانیم و ز گلریزی اشک

آشیان را به نظرها سبد گل کردیم

 

همچو فواره که از اوج سرازیر شود

به ترقی چو رسیدیم تنزل کردیم

 

ناصح از پند مکرر ننشیند خاموش

گرچه هر بار شنیدیم تغافل کردیم

 

دست پرورده ی ذوقیم و به فتوای بهار

گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم

 

حاجت طعنه زدن نیست که ما خود خجلیم

زین همه بار که بر دوش توکل کردیم

 

کم نشد حیرت و سرگشتگی ما افزود

هرچه در کار جهان بیش تامل کردیم

 

گذر عمر نه زانگونه که حافظ فرمود

بود سیلی که تماشا ز سر پل کردیم

 

ای خزان دست نگه دار که در آخر عمر

نوبهار دگری آمد و ما گل کردیم

به دل جمع درین دایره گامی نزدم

 

به دل جمع درین دایره گامی نزدم

گرچه پرگار شدم دور تمامی نزدم

 

آهی از دل ندواندم به سر راه سحر

گلی از ناله ی خود بر سر شامی نزدم

 

ضعف تن سایه صفت داشت زمین گیر مرا

بوسه چون پرتو مه بر لب بامی نزدم

 

ساز افتاده ز کوکم خجلم ای مطرب

که به دلخواه تو یک بار مقامی نزدم

 

خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان

طعنه از پختگی خویش به خامی نزدم

 

تشنه ی شهرت بیهوده نبودم چو عقیق

زخم بر دل به طلبکاری نامی نزدم

 

راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سیر

بر سر خوان فلک لب به طعامی نزدم

 

من که با شور سخن شعله دماندم از سنگ

در دلت آتشی از سوز کلامی نزدم

 

گرچه ای غنچه دهن تشنه ی بوسی بودم

لب خواهش نگشودم در کامی نزدم

 

سرگران از من مخمور گذر کردی دوش

رفتی و از می دیدار تو جامی نزدم

هفتاد و هفت

 

از عمر پوچ بی ثمر من

هفتاد و هفت سال گذشته

 

نه طی شده تمام به شادی

نه جمله در ملال گذشته

 

گاهی سکوتبار تر از مرگ

گاهی به قیل و قال گذشته

 

گاهی چو تار تا که شوم ساز

با رنج گوشمال گذشته

 

از بس که تند می گذرد عمر

چون صرصر از شمال گذشته

 

لرزم به جان که محنت پیری

از حد اعتدال گذشته

 

روز بد فراق رسیده

شام خوش وصال گذشته

 

افتادنم چو طاق شکسته

از حدس و احتمال گذشته

 

هر آرزوی خام که دل داشت

چون خواب و چون خیال گذشته

 

می دانم این قدر ز جوانی

کز پیشم آن غزال گذشته

 

زندانی وجودم و عمرم

در این سیاهچال گذشته

 

افتاده در طلسم سکوتم

خاموشی ام ز لال گذشته

 

فالی زدم ز حافظ و دیدم

کارم دگر ز فال گذشته

 

بدرود ای بلندی پرواز 

تیر قضا ز بال گذشته

 

ای عشق آمدی به سراغم

وقتی که شور و حال گذشته

 

عمری در آرزوی تو بودم

دیر آمدی مجال گذشته

 

خشکیده است جوی وجودم

وان جاری زلال گذشته

 

بشکن مرا چو کوزه ی کهنه

دوران این سفال گذشته

شبنم

 

شب از آغوش گل بالین و بستر می کند شبنم

سحرگاهان سفر با دیده ی تر می کند شبنم

 

نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوی آسمان پرواز بی پر می کند شبنم

 

اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه ی خورشید سر بر می کند شبنم

 

مرا از این دل ناکام  شرم آید چو می بینم

شبی تا صبح در آغوش گل سر می کند شبنم

 

جدایی سخت باشد آشنایان را ز یکدیگر

وداع بوستان با  دیده ی تر می کند شبنم

 

نمی کاهد اگر از عمر عاشق وصل گلرویان

چرا از خنده ی گل عمر کمتر می کند شبنم؟