زندگینامه علی باباچاهی

"برای جستجو در اشعار علی باباچاهی کلیک کنید"

علی باباچاهی

علی باباچاهی سال 1321 در استان بوشهر شهر کنگان به دنیا آمد. او كه در بوشهر اقامت داشت ، شعرهایش در مجلات تهران ، با نام مستعار « ع . فریاد » چاپ می‌شد اما وقتی یكی از شعرهای این شاعر جوان در مجله امید ایران به عنوان « بهترین شعر هفته » به چاپ می‌رسد ، باباچاهی از نو به جلد اسم اصلی خود برمی گردد و شعرهایش را به امضای خودش در مجلات پایتخت به چاپ می رساند. مجله تكاپو به سردبیری علی باباچاهی در پاییز 1346 در بوشهر منتشر شد . در سال 1348 باباچاهی به قول خودش با « دختری از ایل بختیاری » كه مشغول تدریس در مدارس بوشهر است ازدواج می كند . او اكنون صاحب یك پسر و یك دختر است كه هر دوی آنها تحصیلات دانشگاهی خود را گذرانیده اند.

  اشعار علی باباچاهی

از صلح

 

محکوم به خوشبختی

پس مار زیبایی فوق العاده ای دارد

عین فشار آب که سوراخ می کند صف شمشادها را

و چاقو از گردن آهو هم باریکتر است

وقتی فرو نمی رود در کتف سنگ

فقط می برد سر دخترکی را که به عکس خودش

در چشم پلنگ نگاه کرده

آدم خوشبخت با درخت سوخته چه نسبتی دارد؟

با مار فوق العاده چطور؟

قهر بلد نیست

وقتی از کوه پایین می آمدم

صلح در لوله های تفنگ به دنبال خودش می گشت

در عصر های مختلف بسیار

و من سیب به سیب / انار به انار محکوم به خوشبختی بودم

در عصرهای مختلف بسیار

از تانک آتش گرفتهای پرسیدم

سر باز مجروحی گفت _ نگفت

با اسکناس نیم سوخته هم می توان گل خشکیده ای خرید

در عصرهای مختلف بسیار.

اسباب بازی

 

عمارت متروکه باید هر چه زودتر ترک بشود

تَرَک های عمیق تری بردارد

عمارت متروکه

عرشه کشتی محل مناسب تری است برای پری هایی

که تازه سر از تخم درآورده اند

شیطان از روز اول فهمید که باید در دهن مار

قطعه زمینی بخرد

ملوسینا لورا ایزابل پرسه فونه ماری*

اگر نروند هم باید بروند از عمارت متروکه

این نیلوفر سمج که سر از قصر کافکا هم در می آورَد

شاید همان خزه لزجی باشد که بر تنه همه کشتی ها روغن نهنگ می مالد

تو بگو فنری عضلانی که ناگهان

فوران می کند

تا لبه ی سقف

تا عمارت متروکه

به هیچ ترددی مشکوک نیستم:

استخوان های پوکی که ورم کرده اند

لُپ در آورده اند و دست تکان می دهند

پروانه های مرده ای که به گیس هایشان روبان های قرمز و نارنجی بسته اند

به ملخ های تازه عروس چه بگویم؟

که به ضیافت دار و درخت هایی از بیخ و بن کنده شده می روند

در عمارت متروکه

مردی که صورتش را با خاکه زغال سیاه کرده

دایره ای بنفش به دست گرفته

بی تو به سر نمی شود را ضرب گرفته

در عمارت متروکه

لطفاً این نعش سوراخ سوراخ شده را از روی اسب بگذارید زمین

تا با پای خودش وداع کند با سقف های ژلاتینی

و دهلیزهای حلزونی

بی بی خشت گفت

این مرده ی غالباً عاشق از دست عزرائیل هم صفر گنده ای گرفت

تا اسرافیل روی قبرش یک کلاه بوق- بوقی بگذارد.

تا سر به هوایی

 

"دوستت دارد" دارد تند تند تجزیه می‌شود
کرم‌ها به شوخ ـ شاخیِ گاوهای جوان حمله می‌برند تند تند
به رگ رگِ تو رگ‌به‌رگ تو تند تند
قرار نبود تند تند قشنگ‌ترینِ پسران روی زمین باشم
تعرض من به سوسمارهای رُمانتیکی نیست
که شيفته‌ی اشک‌های آب انگوری تواَند
نمی‌گرفتی اگر از دستم کارد را باز هم
فرو نمی‌کردم حتا با توطئه‌ي کارد کارد را
در بغلِ پهلوان‌پنبه‌ای که بغل بغل رجز می‌خوانَد
و خالکوبی می‌کند از روی دست و بازویِ دیوهایِ پرده ـ قلمکار
تنِ تن تن تتن‌اش را
فقط به خاطر تو
محوِ لباسِ راه‌راهِ ابدی‌ها بودی که باز شد درِ زندان در خواب
از یکی یکی آن یکی‌تری که تو را می‌شناخت
از عریانیِ در خواب فقط در عذاب بود
برگ انجیری که سرِ راهش بود و نبود برداشت
از بگذارم گذشت
و دوید و دوید تا رسید به نقطه‌ای که قبلاً رسیده ـ نرسیده بود:
آتش سیگاری که با فوتِ عنکبوتی خاموش شد!
عاشق توبه کرده ـ نکرده قبل از همه می‌شنود آژیر قرمز را
پدرت نیز گوشِ تیزی داشت
پیش از آن‌که سرش را به کوه بزند زده بود به کوه
و نارنج و ترنج‌هایش را که خیلی هم نارنج و ترنج نبودند را - - -
وگرنه مادرت به عقد نخلی رطب رطب از حال نمی‌رفت در نمی‌آمد
دایه دایه وقت جنگه !
دایه فقط از کاردهای کُند متنفر بود
از سربه‌هواییِ لوله‌های توپ و تفنگ هیچ‌وقت!
راستی آن‌‌که زیر پوست پلنگ تیرخورده‌ای رفته بود
رفت به جبهه یا که رفته رفته نرفت؟ رفت؟
تو هم که پاره و پوره و غرقِ عرق شده بودی
و خیلی هم لیلی‌پسند!
پوتین‌ها هیچ‌وقت به گربه‌ها شلیک نمی‌کنند!
دود از کنده بلند می‌شد
و کندوها کنده شده ـ نشده شده بودند
ملکه‌ي زنبورها از برود رفت
از بردارد چیزی برنداشت
از اندک اندک کیف دستی‌اش را جا گذاشت:
- آینه و موچین هم که به درد خرس پشمالو نمی‌خورَد!
عاشق کلّیه‌هایت شده بودم که جنگ درگرفت
لوزه‌هایت هم چرکی شد
لیلی که لیوان ادرارش را به دستِ قیسِ عامری بدهد
با پای تیرخورده عشق فرار می‌کند از بیمارستان
خونی که ماه به ماه چکه می‌کند از درختی که بر سرت سایه زده
از انار اجازه نمی‌گیرد
بابا انار داد

بچه که بودم انگشت در سوراخ دیوار فرو می‌کردم که خون شتک بزند
از حفاظ نازکی که - - - وَ جوجه پرنده‌ای هم در کار نبود!
ای که اسم مرا روی دندان مار هم كه بنویسی نوشته‌ای بنویس!
فصل تو هم تا سپری نشده نشده
وگرنه کاسه‌ي شیر بریده ـ نبریده‌ای نمی‌شدی در یخچال!
از آهوبچه‌ها چه‌ها چه مي‌نوشتم
در جنگ‌های روانی اگر دست‌هایم را از دست نداده بودم؟

زندگی هندسی

 

انرژی خورشیدی که ته کشید

من تمام شده بودم تو تمام او تمام تمامِ تمام

مثلثی چادر به سر وسوسه گر آمد نشست روی زانوهای هندسی ام

دست کشیدم به چادرش

شکاف برداشته بود سرش

اَشکال هندسی فقط می توانند حق حیات داشته باشند صدا بود یا که ندا؟

سوار دوچرخه شدم دوچرخه دودایره دارد

و تعدادی شعاع دلبرانه که به مرکز ثقل دایره ها وصل می شوند

و دو شاخ گاو که زمین سابقاً روی آن می چرخیده چرخیده بودی وَ تمام!

تغییر جنسیت بدهم یا نه؟ مخروطی شوم که عاشق یک زاویه ی منفرجه باشد؟

رفتم که بروم در حوض بیضی شکل با گلابی های از درخت افتاده بازی کنم

معلم ریاضی گفت: مخروطی که مختلف الاضلاع بشود باید چشم گوشش با درس و مشق

بسته شود

ثبت نام کند در کنکور سراسری درس شیرین ریاضی را از شیرین ریاضی یاد بگیرد

از جلو مدرسه ی موش ها رد نشود ابلیس زیر پوستش نرود بد نشود

سپس به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید

همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کنان نبود

ابلیس فتحه به فتحه پشت سرم بود که ضربدری بزند روی صورتِ مخروطی-

که خراطی شده

و من دستم اندر ساعد مثلث متساوی الساقین بود

ذوزنقه دایره مکعب و مخروط

از مربع گرفته تا مستطیل و خورشیدی که انرژی خورشیدی اش تمام شده

زندگی هندسی رستاخیزی ست در میان ابعاد نامکشوفی که تازه کشف شده

و از این گذشته این دو چشم و ابرو را باید در کدام یک از شکل های هندسی جا بدهم

که ذوزنقه اجازه بدهد تو به جمع ما اضافه بشوی عین سری که به تنم

و تو بپری در بغل مخروط دست به دعایی که منم؟