با کفش کوچه ها - رضا احسان پور

با کفش کوچه ها

شاعر : رضا احسان پور

وقتی که عشق می‌رسد از راه آسمان
ظلم است اگر که چتر بریزی به پای آن!

از پا درآر چکمه و با کفشِ کوچه‌ها
همراه برگ‌های درختان، دوان دوان

بی چتر و بی کلاه رها شو! برو... برو...
با شور و حال جوی، روان شو! برو! نمان!

با طعم ابرهای سپید و سیاه، یا
با رنگ و بوی پنجره، با وزنِ ناودان

نم نم ردیف و قافیه‌ها جور می‌شوند
تا پیشکش کنی غزلت را به آسمان!

عطر سرخ - رضا احسان پور

عطر سرخ

شاعر : رضا احسان پور

ای من فدای اکبر رعنا و اصغرت
این شور و شوق چیست که افتاده در سرت؟

با این شتاب سوی کجا می‌روی؟ مرو!
قدری بمان حسین! تو را جان مادرت...

بعد از تو خاک بر سر این خاک بی‌وفا
جانم! چگونه تاب بیارم که پیکرت...

این کربلاست؟ یا که حرایی دوباره است؟!
پیغمبری! که معجزه‌ات خون حنجرت

تنها نه من که هر که تو را دیده بی‌دل است
دیدم که نی، نوا شده از صوت دلبرت

خورشیدِ ماهتابی و ماه از تو روسفید...
خورشید، روسیاه شد از ماهِ منظرت

تو آبروی آبی و آب از تو شرمسار
تعظیم کرده اشک اگر در برابرت

عشقت تمام قاعده‌ها را بهم زده است...
وقتی که شاه می‌شود از عشق، نوکرت

«در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست»
من کربلا ندیده‌ام امّا ز ساغرت...

مستم چنان که هیچ نمی‌فهمم... العطش!
میخانه‌ام کجاست؟! ضریح مطهّرت!

تورات سرخ! حضرت انجیل! هل اتی!
عالم معطّر است از آیات پرپرت

اردیبهشت آخرین - رضا احسان پور

اردیبهشت آخرین

شاعر : رضا احسان پور

تا طی شود این فصل سرتاسر پر از دی...
اردیبهشت آخرین! کی می‌رسی؟ کی؟

پاییز عمرم رو به پایان است؛ برگرد!
یلدای دوری تو پس کی می‌شود طی؟

وقتی بیایی هر اناری جای خوناب
در دل فقط مِی دارد و مِی دارد و مِی!

تقویم‌ها چشم انتظار جمعه هستند
کی می‌شود هی جمعه باشد؟... هی... پیاپی!

کی می‌شود باشی... بمانی... تا همیشه
کی می‌شود؟ کی می‌شود؟ کی می‌شود؟ کی؟

یک لحظه - رضا احسان پور

یک لحظه

شاعر : رضا احسان پور

آرام نشسته‌ای کنارم بانو

کم مانده که بال و پر درآرم بانو

"باید بروم! دیر شده! می‌فهمی؟!"

می‌بوسمت و نمی‌گذارم بانو!

توت - رضا احسان پور

توت

شاعر : رضا احسان پور

چشمان من از این طرف پرده‌ی توری
افتاد به یک تکّه‌ی خورشید؛ به حوری!

   یک ماه جبینی که دو تا دکمه‌ی مشکی...
- مانند دو شاتوت کف ظرف بلوری -
را جای دو تا چشم به من دوخته بود و...
استغفرالله... نگویم که چجوری...
با عشوه که نه! بدتر از آن! با مثلاً حُجب
با روسری گل گلی‌اش، گور به گوری...
از پرده و از پنجره و از در و دیوار
می‌برد قرار از همه... می‌برد صبوری
گنجشک شدم، بال زدم تا لب دیوار
گل کرد لپش مثل گل قرمز قوری
بین من و او پنجره‌شان فاصله انداخت
فریاد از این فاصله، از این همه دوری
آن قدر به آن پنجره کوبید مرا عشق
تا عقل، به کل متهمم کرد به کوری
گور پدر پنجره‌های دو جداره!
عشق است و حماقت