ورود عشق - امیرعلی نوری
ورود عشق
شاعر : امیرعلی نوری
من از احساس سرما، گرم برف بوسهات بودم
ولی بر گرمی لبهای سرمایت نیفروزم
تو در بارانِ آن شب، از دل دریا چه آوردی؟
که بعد از سالها، امروز هم، محو و مه آلودم!
عروس معتدل را عقد دریا و زمین کردم
من آن افراط و تفریطم، مپرس از دیر یا زودم!
فقط در فکر بالا رفتنم از پلهی فطرت
به آخر میرسم آیا و یا در راه، نابودم؟
خودش هستی- همان شاید که باید میشدی- اما
چقدر از دوری چشمان امید تو فرسودم
هزاران کاروان از دوریات طی شد ولی بنگر
که در نزدیکی کنعان، زلیخا کرده مسدودم!
من اینجا، پشت دیوار تماشای تو مجروحم
نگاهی از تو با خود میبرد تا مرز بهبودم
ورای جنگهای زشت و زیبا، جستجویم کن
در آتشبازی رنگین ابراهیم، نمرودم!
ورود عشق، از درهای ناممکن تماشایی است
فقط پلکی ز هم بگشا، که من چون اشک، مطرودم
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود